کد مطلب:315145 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:285

خورشید کنار علقمه


آن نخل به خون تپیده را می بوسید

آن مشك زهم دریده را می بوسید



خورشید كنار علقمه خم شده بود

دستان زتن بریده را می بوسید



تا العطش سكینه بی تابش كرد

زد مشك، درون شط و پر آبش كرد



آبی كه امید تشنگان بود به مشك

تیری بجهید و نقش بر آبش كرد



او غربت آفتاب را حس می كرد

در حادثه التهاب را حس می كرد



بی تابی كودكانش آتش می كرد

وقتی خنكای آب را حس می كرد